• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
دو شنبه 27 مرداد 1399
کد مطلب : 107815
+
-

برخاستن ققنوس  از خاکستر شعر

نیما یوشیج در سال۱۳۱۶ ققنوس را منتشر می‌کند و چالش حقیقی شعر سنتی و شعر نو آغاز می‌شود

برخاستن ققنوس  از خاکستر شعر

مرتضی کاردر 

«ققنوس مرغ خوشخوان، آوازه جهان
آواره مانده از وزش بادهای سرد
بر شاخ خیزران
بنشسته است فرد
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان» 
بسیاری شعر «افسانه» نیما یوشیج را در سال۱۳۰۱ آغاز شعر نو و آغاز شاعری نیما می‌دانند، اما نیما هنگام انتشار افسانه جوانی بیست‌و‌چند ساله است و هنوز آن‌قدر شهرت و مرجعیت ندارد که کار او به‌اندازه‌ای که می‌خواهد تأثیرگذار باشد و راهی تازه آغاز کند.
علاوه بر این، هم «افسانه» را که در روزنامه «قرن بیستم» میرزاده عشقی و هم «ای شب» را که در روزنامه «نوبهار» ملک‌الشعرا بهار منتشر می‌شود، می‌توان با منطق شعر سنتی خواند و در پی تغییرات و تحولاتی که پس از مشروطه در شعر اتفاق افتاده است با اندکی اغماض‌ در چارچوب شعر سنتی قرار داد یا ادامه کارهای نوگرایانی مثل تقی رفعت و جعفر خامنه‌ای و شمس کسمایی و میرزاده عشقی و ابوالقاسم لاهوتی دانست.
در سال‌های پس از کودتا و استقرار حکومت رضاخان و بعد تعطیلی بسیاری از نشریه‌ها و روزنامه‌ها، کم‌کم از شور و اشتیاق تجدد کاسته می‌شود. نیما که در سال۱۳۰۰ «قصه رنگ پریده، خون سرد» را در قالب شعر سنتی منتشر کرده، در سال۱۳۰۵ مجموعه شعر دیگری به نام «خانواده سرباز» منتشر می‌کند. اما طبیعی است که کار نیما هنوز آن‌قدرها مورد توجه قرار نگرفته است.
نیما یوشیج در سال۱۳۰۷ تهران را ترک می‌کند و به اقتضای شغل معلمی همسرش -عالیه- سال‌های بعد را در بارفروش (بابل)، آمل، رشت، لنگرود، لاهیجان، آستارا می‌گذراند. تابستان‌ها را نیز در یوش سر می‌کند. نیما در این سال‌ها گاه بیکار است و گاه در مدرسه‌ای درس می‌دهد. در سال۱۳۱۲ نیما به تهران بازمی‌گردد. سال‌های حضور او در شهرهای شمالی ایران و سال‌های نخست بازگشت به تهران، سال‌های فترت نیما یوشیج است. سال‌هایی است که بیشتر از آنکه شعر بگوید به اندیشه کردن درباره شعر می‌گذراند.
اما تغییر ارکان افاعیلی و درهم‌ریختن نظام سنتی عروض فارسی که به تعبیر او «آب در خوابگه مورچگان» است، از انتشار ققنوس آغاز می‌شود.
«او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند
از رشته‌های پاره صدها صدای دور
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه
دیوار یک بنای خیالی 
می‌سازد.
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال و مرد دهاتی
کرده ست روشن آتش پنهان خانه را». 
شعر هر چه پیش‌تر می‌آید شگفت‌تر می‌شود.
چرا مصراع‌ها قافیه ندارند؟ چرا مساوی هم نیستند؟ با «می‌سازد» که در انتهای بند دوم شعر، به‌عنوان یک سطر مستقل، آمده است چه باید کرد؟ با «بانگ شغال و مرد دهاتی» چطور؟ شعر هر چه پیش‌تر می‌رود شگفت‌تر می‌شود.
نیما، کماندار بزرگ کوهستان، لباس رزم پوشیده است. پس از ققنوس (۱۳۱۶) و غراب (۱۳۱۷) هر شعر نیما تیری است که به قلب سنت‌ شعر فارسی اصابت می‌کند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید